آبی??
آبی همان رنگیست که شب ها لای قواره های چین چینیش
بین تبسم سپید ابرمانند خورشید تورا نگاه میکنم
میان واژه هایی پاک خیالت میکنم
آبی همان آغوش خداست,یا همان گهواره ای که
خدا آرام آرام تاب میدهد تا خواب بنشیند لای چشمانمان
و آرام بگیرم و آرامش در قلبمان سبز شود
آبی منم,منی که به آسمان رنگ میبخشم
و تنها بهانه ی خندیدن خورشیدم
و تویی که تبسم آبی آسمانی
آبی همان روز هاست
همان روزهایی که سالهاست امیدش
لای سبزه های عیدانه سبز میشود
که ما برسیم
من و تو آبی ترین بهانه ی آسمان برای
روز بودنیم
بیا به زمین و آدمان نور آبی بتابانیم
این جماعت سالهاست انتظار نگاه آبی مارا میکشند
بیا سبزه های امیدشان را سبزتر کنیم
شاخه هایشان را جوانه بار کنیم
باور کن دستان آبی من و تو به دستان خدا وصل است
این ریسمان را از آنها دریغ نکن
بگذار وصل باشند به خدایشان
صدای بی رنگی جهانشان دنیارا گرفته
بیا آبی بتابیم
و در زمینشان عطر آبی بپیچانیم
نبض های آبی را در رگهایشان جریان دهیم
و دست هایشان را با دستان آبیمان بفشاریم
تا باور کنند دنیای آبی رویا نیست
اتفاقیست که میتواند بیفتد